سـپـس از اسـحـاق به راهويه نقل مى كند كه شبى رشيد ابويوسف را احضار كرد و از اوخواست تا فـتوايى صادر كند و دستور داد صدهزار درهم به او بدهند .
ابويوسف گفت :راى اميرالمؤمنين آن اسـت كـه در ايـن امر تعجيل كنند به گونه اى كه به صبح نرسد؟
رشيددستور به تعجيل آن داد.
يـكـى از كسانى كه حضور داشت گفت : خزانه دار در خانه است ودرها بسته .
ابويوسف مى گويد: هنگامى كه رشيد مرا خواند درها بسته بود ولى به دستوراو باز شد.) ((140)) ايـن شـيوه كسانى بود كه در جامعه يكتاپرست اسلامى به اوج رسيده بودند .
بايد به آنچه گذشته اكتفا كنيم و مظالم و خونريزيهاى بسيار آنها را در برابر ديدگان خود قرار دهيم .
پديده ها در طول زمان اين چنين تحول مى يابند.
هـدف از ايـن بـحث آن است كه بدانيم چه دستهايى اخبار مسلمانان را به بازى گرفتند وجعل و تـحـريـف كـردنـد .
آنـچه فضا را براى اين كار مهيا و زمينه را براى اين دستان بازيگركه هر چه را مى خواستند به بازى مى گرفتند فراهم مى كرد بيان شد .
عوامل جعل وتحريف و تشويه در ترسيم رخدادهاى تاريخى و ارزيابى افراد زورگو را مى توان درهيات حاكمه خلاصه كرد .
اخبار و روايات نـقـل شـده در طول تاريخ امانت مورخان وراويان هستند و مورخان و محدثان و داستان پردازان هـمـچون عدسى گيرنده هستند وبديهى است كه امانتدارى در نقل در ميان مورخان ما, جز در حـدودى مـحفوظ نمانده است و به همين سبب جز با احتياط نبايد هر چه را براى ما نقل مى كنند بپذيريم .
هـر آنـچه از عوامل پنهان داشتن نص و حوادثى كه بايد آن را در برابر ديدگانمان قرار دهيم بيان شد ـ در حالى كه موضوعى اين چنين حساس را تعقيب مى كنيم كه اهميتى بسزادارد ـ و آنچه از هر عالمى بتنهايى يا با تاثير و تاثر متقابل برمى آيد همان آشفتگى و ازميان رفتن بسيارى از حقايق و مشوه كردن بسيارى از چهره هاست .
مى توان اين عوامل را در ارائه نصوص و شناخت اين كه بنا به نص قرآن چه كسى امام است خلاصه كرد: 1ـ عامل تعصب در هـمين ارتباط است احاديثى كه جاعلان در برترى دادن يك قبيله بر قبايل ديگر جعل كرده اند.
اين بدان سبب بود كه اين قبايل در رياست و تفاخر و شرف با يكديگركشمكش داشتند, بنابراين در احـاديـث بابى را براى رسيدن به مفاخره يافتند, همچنان كه در شعر چنين چيزى را يافته بودند.
(چه بسيار احاديثى كه در برترى قريش , انصار,جهينه , مزينه , اسلم , غفار, اشعريها و حميريها جعل شـد و چـقـدر حـديـث در بـرترى عرب بر عجم و روم جعل شد كه موجب شد اينها نيز در مقابل احاديثى را در برترى عجم وروم و ترك جعل كنند.
((141))2ـ اهداف سياسى : دسـتـگـاه حاكم در به تسليم كشاندن نويسندگان در جهت اهداف و متناسب با سياستهاى خود تـاثـير داشته است .
در سياست اموى و نيز عباسى جنگ با اهل بيت و كاستن ازارزش آنها و دورى جستن از ايشان امرى بديهى بود تا آن جا كه معاويه اعلان كرد: (ازكسى كه فضيلتى از ابوتراب را نقل كند برائت ذمه مى جويم .) حكومتها براى اين مهم داستان پردازان , شاعران و نويسندگان را به كار مى گرفتند تا آنچه را دستگاه حكومتى مايل به ترويج آن بود اشاعه دهند.
روشـن است كه فضايل على (ع ) و نصوصى كه در حق او رسيده موجب خشم واليان وانتقامجويى ايـشان از كسانى بود كه از حضرت يادى به ميان مى آوردند .
يك پژوهشگرتاريخ مى تواند اين سؤال را مطرح كند كه جرم عمروبن حمق خزاعى و حجربن عدى كه در همراهى و جهاد كوشيده بودند چه بود؟
و نيز ديگرانى همچون ميثم تمار و رشيدهجرى و نسايى و كميت و دعبل و افراد ديگرى كه حكومتها آنها را طرد و به سخت ترن شيوه عقوبتشان مى كردند, آنها چه گناهى جز طرفدارى از على بن ابى طالب (ع ) و جرات سخن گفتن از فضايل اهل بيت داشتند؟
احاديث بسيارى كه آنها را مـى خـوانيم بدون ترديد اشاره بدان دارد كه براى تاييد امويان يا عباسيان يا كاستن از بار گناه آنها جعل شده است , همچون اين خبر كه پيامبر اكرم درباره معاويه چنين فرموده است : (خدايا! او را ازعـذاب و حساب نگاه دار و به او قرآن را بياموز) .
يا همچون اين روايت عمروبن عاص كه پيامبر چنين فرمود: (خاندان ابوطالب اولياى من نيستند, ولى من خدا و مؤمنان صالح هستند.) ابـن عرفه مى گويد: (بيشتر احاديث جعلى در فضايل صحابه در روزگار بنى اميه براى نزديكى به ايشان به اعتبار آن كه به اين وسيله بنى هاشم را خوار كنند جعل شده است .)
((142))3ـ عامل مبالغه عـامـل ديـگـر اغـراق در نـكوهش و ستايش از سوى ادبايى بود كه ابزار بيان را در تاريخ دراختيار داشـتند و اين امرى بسيار پسنديده بود كه شاعرى در برابر خليفه بايستد و او رابستايد و در حالى كه او مى شنود چنين گويد: تو اهل شرك را چنان ترساندى كه نطفه هايى كه هنوز به دنيا نيامده اند از تو مى هراسند.
و شاعر ديگرى در برابر خليفه ديگرى چنين مى سرايد: آنچه تو مى خواهى , نه آنچه قضا و قدر مى خواهد, پس حكم كن كه تو واحد و قهارى .
شـواهـد ادبـى ايـن مـسـالـه حد و مرزى ندارد تا آن جا كه درباره شعر گفته شد: بهترين اشعار, دروغترين آن است .
4ـ قبيله گرايى نـقـشـى كـه قبيله گرايى در تحريف حقايق و آفريدن اراجيف و فراوانى جعليات ايفا كرده پنهان نيست و آيا عاملى خطرناكتر و مهلكتر از قبيله گرايى يافت مى شود كه در درازمدت به مسلمانان ضربه زده باشد؟
5ـ علاقه به خودنمايى رونـق بـازار حديث در محافل اسلامى و دلباختگى همگان به آن از امور بارز و قابل ملاحظه تاريخ اسـت .
حاكمان اين بخش از مردم را به كار گرفته اند تا در مساجد داستان پردازى كنند
((143)), بـنـابـرايـن بـسـيـارى از كسانى كه به كسب شهرت تمايل دارند متصدى اين كار شده و در صدر اين گونه مجالس مى نشينند تا داستان ببافند .
اين عده بيشتر اوقات افرادى هستند داراى دانش و شـنـاخـت مـحـدود, و هر گاه مايه او به پايان مى رسد مجبورمى شود تا به جعل بپردازد .
گمان نمى كنم نيازى باشد كه نمونه هايى براى اين مطلب بياوريم , زيرا هم نكته اى واضح است و هم ذكر آن ما را از اختصار دور مى كند.
6ـ عامل رزق و روزى اگر يك راوى فضيلتى را براى بنى اميه يا بنى عباس بيان مى كرد يا براى يكى از واليان وسلاطين تبليغ مى كرد در برابر, برخوردى گرم و پاداشى سخاوتمندانه و وجاهتى درخور دريافت مى كرد و برعكس اگر كسى امورى را رواج مى داد كه واليان را خوش نمى آمد حتى اگر سخن حقى بود كه هـيـچ گـونـه شـائبه اى نداشت بخشى از آنچه انتظارش را مى كشيد محروميت و آزار و اذيت به زشـت تـريـن صـورت بـود .
مـردم به نزديكيشان به سلاطين شناخته مى شدند و مطابق ميل آنها احاديثى را برايشان جعل مى كردند چنان كه (از غياث بن ابراهيم حكايت شده كه وى بر مهدى بن مـنـصـور وارد شد .
يكى ازسرگرميهاى مهدى كبوتربازى بود .
وى حديثى براى مهدى خواند كه كـبـوتـر بـازى راتـشويق مى كرد .
مهدى دستور داد ده هزار درهم به او بدهند .
چون برخاست كه بـرود,مـهدى گفت : شهادت مى دهم كه او به رسول خدا دروغ بست و تنها اين حديث را براى آن خواند كه به ما نزديك شود.)
((144))7ـ اجتهادهاى عجيب و غريب از ابـن عـبـد ربـه انـدلـسـى نـقل شده است كه از او پرسيدند: چرا احاديث فراوانى به رسول خدا مـى بـنـدند؟
وى پاسخ داد: پيامبر اكرم (ص ) فرموده است : (كسى كه به عمد بر من حديث ببندد, نـشـيـمـنـگـاهـش در آتـش خـواهـد بـود) و مـن بـر او حـديث نمى بندم بلكه به نفع او حديث مى سازم .
گـفـتـه شـده است كه در تفسير بيضاوى در پايان هر سوره احاديثى جعل شده است و چون به او گفتند كه اين همه حديث را از كجا آورده چنين پاسخ داد: چون ديدم كه مردم به فقه ابوحنيفه و مـغـازى محمدبن اسحاق مشغولند و به حفظ قرآن پشت كرده اند اين احاديث را براى پاداش الهى جعل كردم
((146)).
مـى بـيـنـيم كه اينان جعل حديث از پيامبر را نقيصه اى اخلاقى و عيبى دينى نمى دانند .
مسلم از مـحمدبن يحيى بن سعيد قطان از پدرش نقل مى كند كه گفته : در ميان صالحان نديدم در هيچ چـيـز بـمـانند حديث دروغپردازى كنند .
مسلم آن را چنين تفسير مى كند كه : (دروغ بر زبانشان جـارى مـى شـود ولـى تعمد بر دروغ ندارند.) برخى از آنها نيتى پاك داشته اند وهر آنچه را به آنها مى رسيده به اعتبار آن كه صحيح است جمع مى كرده اند .
چنين كسى در حقيقت صادق است و از آنـچـه شـنـيـده سـخـن مـى گويد و مردم فريب خورده به سبب صداقت چنين كسى آن را از او مـى پـذيرند, همان طور كه درباره عبداللّه بن مبارك گفته شده است كه وى فردى ثقه و راستگو بـود, ولى از هر كسى حديث مى گرفت
((147)).
برخى مى خواهند كه كلام فقط در حد خود, حق باشد و جايز مى شمارند كه آن به پيامبر اكرم نسبت داده شود .
خالدبن يزيد مى گويد: از محمدبن سـعـيـد دمشقى شنيدم كه مى گفت :هر گاه كلامى را نيكو ببينم اشكالى نمى بينم كه براى آن اسنادى قرار دهم
((148)).
ابوجعفرهاشمى مدينى احاديث حق را جعل مى كرد
((149))و گروهى جـايـز مـى دانـسـتند كه درتشويق و ترساندن مردم حديث جعل شود .
نووى مى گويد: (برخى از نـادانـانـى كـه نـشـانـه زهـد هـم دارنـد بـراى تـشويق به خير در گمان باطلشان راه آنها را در پيش گرفته اند.)
((150))8ـ كينه توزى چـه بـسـيـار است اقدامات كينه توزانه عليه برخى از اشخاصى كه به مذهب يا طرفدارى ازمكتب معينى منسوبين , پس عليه مذهب يا نحله اى كه بدان منتسب نيستند اخبارى راجعل مى كنند كه تنها دروغگو آن را مجاز مى شمارد و ما در تاريخ آن قدر نمونه و شاهدبراى آن داريم كه در حساب نمى گنجد.
ايـن بـخـشى بزرگ از عواملى بود كه با مواد خود تاريخ را تامين مى كند, و تحت فشار ياتوجيهات تـاريخى احاديث بسيارى جعل شده است و گاهى در ايجاد يك حادثه بيش ازيك عامل از عوامل ياد شده به دست هم مى داده است .
9ـ فراهم بودن زمينه براى اسرائيليات جـعـل بطور كلى در ميان امت به رغم قدرت , هيبت و پيشرفت آن در فتوحات , در دوران نخست بسيار بوده است ولى بازيهاى بزرگ به نام دين , زمينه اى گسترده داشت تا آن كه از جمله جريان وسـيـع اسـرائيـلـى به وجود آمد كه آثار آن را در تفسير, تاريخ و روايات مى بينيم .
اين جريان بعدا اسرائيليات ناميده شد .
يهود به هدف ايجاد آشفتگى ونابسامانى وضع مسلمانان در امور مختلفشان چـه بسيار دسيسه ها و نيرنگها و تلاشهاى دون مايه به كار بستند و اين فرصت را به دست آوردند يا ايـن زمـيـنـه بـراى آنـها فراهم شد.براى اين مدعا هزارويك دليل موجود است كه از حوصله اين مختصر خارج است .
10ـ بيدينى گرى تـاريـخ بـراى مـا از فـعـالـيـت پـيـگـيـر كـافـران و تـلاش بيدينى گرى بطور گسترده سخن مـى گـويـد,تـلاشـى كـه بـراى كـاشـتن شك و ترديد در ذهن مسلمانان و آشفتگى افكار آنها و بـى اعـتـمـادكـردن آنـهـا بـه ديـنـشـان صـورت مـى پـذيرفت .
محقق كبير و علامه جليل سيد مرتضى عسكرى فعاليت سه نمونه از كفار را آورده است : گـروهـى از آنـها وظيفه داشتند كتابهاى بيگانه را ترجمه كنند و در ميان مسلمانان نشر وترويج كـنـنـد .
وظـيفه گروه دوم نشر آلودگيهاى اخلاقى و هرزگى و عياشى و رهايى از همه ضواب ط انـسـانى بود, و گروه سوم براى تشويش عقايد مسلمانان و آشفتگى انديشه هاشان فعاليت شديد و سفرهاى بسيار مى كردند و تلاش فراوان به كار مى بستند .
همه اين سه گروه در آثارى كه به جاى مـى گـذارنـد مـؤثـرنـد و مـى خواهند در جامعه اسلامى نفوذ كنند وموجوديت فرهنگى و نظام اجـتـمـاعـى آنها را متزلزل سازند و هنگامى كه يكى از آنها افشامى شود و به زندان مى افتد و نزد قـاضـى شـرع بـرده مـى شود تا به عنوان مفسد فى الارض كشته شود شفيعان بسيارى نزد خليفه مـى رونـد و او به والى خود مى نويسد كه او را رهاكند, مگر اين كه قبلا كشته شده باشد و اين فرد هـنـگامى كه از زندگى خود نااميد مى شوداعلام مى كند كه چهار هزار حديث جعل كرده است و در اين احاديث حرام را حلال وحلال را حرام كرده است
((151)).
از ابـن جـوزى در كتابش الموضوعات نقل شده است كه وى از مهدى خليفه عباسى نقل كرده كه گـفـتـه اسـت : فـردى از زنـادقه نزد من اعتراف كرد كه چهارصد حديث جعل كرده است و اين احاديث در ميان مردم متداول است .
يكى از اين زنادقه شيخى را اغفال كرد ودر كتاب او احاديثى را جـا داد كـه از اين شيخ نبود و شيخ به گمان اين كه اين احاديث ازاوست آنها را روايت مى كرد.
وى مى گويد: رجاءبن زيد گفته است كه زنادقه چهارهزارحديث جعل كرده اند.
((152))داستان بـه خـلافـت رسيدن مهدى گواه زيركى زنادقه درجعل حديث و موقع شناسى دقيق آنهاست در هـمـسو كردن خليفه با خود با دادن ملك ياهديه اى به خليفه , تا با اين عمل در لحظه مناسب در اهـداف جـهـنمى و خبيثشان يار وياور ايشان باشد .
ما مى توانيم از اين روايت به بسيارى از حقايق آگاهى يابيم .
نقل شده است هنگامى كه منصور مى خواست براى فرزندش مهدى بيعت بگيرد يكى از نـامـداران زنـدقـه بـه نـام مطيع در مراسم تبريك ولايتعهدى حضور داشت .
وى پس از آن كه نـقش خود را در خواندن شعر ايفا كرد به منصور گفت : يا اميرالمؤمنين ! فلانى از فلانى نقل كرده كه پيامبر اكرم فرمود: مهدى همان محمدبن عبداللّه است و مادر او از غير ماست وخداوند زمين را هـمـچنان كه آكنده از ستم بود آكنده از عدالت مى كند .
اين برادر تو عباس بن محمد است كه به ايـن حـديث گواهى مى دهد .
سپس رو به عباس كرد و گفت : تو را به خدا سوگند اين حديث را شـنـيـده اى ؟
عـباس از ترس منصور جواب مثبت داد و منصور به مردم دستور داد با مهدى بيعت كنند .
چون مجلسيان برفتند عباس گفت : ديديد اين زنديق چگونه بر خداو رسول خدا دروغ بست و بـه ايـن هـم بسنده نكرد و مرا در دروغ خود به شهادت طلبيد و من هم از ترس شهادت دادم و همه حاضران شهادت دادن كه من فردى دروغگويم
((153)).
محقق بزرگ سيد عسكرى از سيف سخن مى گويد كه به زندقه متهم بود: (او هزاران حديث جعل كرده و شمار دقيق آن مشخص نيست و در طول صدها سال به منابع اسلامى راه يافته است .
سيف از خـلال آنـهـا توانسته تاريخ اسلام را تحريف كند و آن رابرخلاف حقيقت جلوه دهد .
اگر ابن ابى العوجاء چهارهزار حديث جعل كرد و در آن حلال را حرام و حرام را حلال كرد سيف هزاران حديث جـعـل كرده كه در آن پاكترين اصحاب پيامبر را افرادى سبك مغز و جنايتكار معرفى كرده است و مـنـافـقـان ودروغـگـويـانى كه اسلام را به خود بسته بودند به عنوان مردمى انديشمند, با تقوا و ديـنـدارمـعرفى كرده است .
او توانسته است با ساختن افسانه هاى خرافى در تاريخ اسلام حقايق را وارونه نشان دهد و از اين راه بر عقايد مسلمانان و نيز غيرمسلمانان نسبت به اسلام تاثير بگذارد.) و در اين موضوع يعنى تاثير گذاشتن بر عقايد اسلامى سيف با ديگركسانى از زنادقه كه از ايشان ياد كـرديـم راه مـشـتركى را پيموده اند.
((154))(اگر چه سندمطيع در اعمالش حديثى بود كه در بـيـعـت با مهدى جعل و از اين راه حمايت مهدى رابراى خود جلب كرد ولى بايد گفت كه سيف بـيشتر احاديثش را در تاييد هيات حاكمه وكاستن مخالفان ايشان جعل مى كرد و بدين ترتيب هم حـمـايـت حـكومت را در احاديث جعلى خود كسب مى نمود و هم موجبات رواج آنها را تا به امروز فراهم مى كرد.)
((155))بـراستى زمان گذشت و تاريخ دوره هاى مهمى را ثبت كرد كه در آن جعل و دروغ رواج داشت , تا آن جـا كـه ابن معين , رجالى معروف مى گويد: (از دروغگويان نوشته ايم و ازايشان تنورى روشن كرده ايم و نان تازه اى خورده ايم .)
((156))ابـن عـذاقرى اعتراف مى كند كه چهل هزار حديث جعل كرده است .
آيا اين عدد هنگفت شما را به شگفت نمى آورد؟
كافى است تحقيق علامه جليل و محقق كبير سيد مرتضى عسكرى را در كتابش ابن سبا بخوانيد آيا مى دانيد ابن سبا كيست ؟
تـحـقـيقات علمى ثابت كرده است كه او شخصيتى خرافى و جعلى است , شخصيتى خيالى كه در بـازى گـرفـتـن اخبار مسلمانان و تاريخ ايشان نقشى بسزا ايفا كرده است تا آن جا كه تنها يكى از دسـتـاوردهاى چنين شخصيتى تاثير بر آبروى درخشانترين شخصيتهاى اسلامى و متزلزل كردن چـهـره ايـشان بود .
چنين جعل مفتضحى هيچ بهره اى از واقعيت ندارد .
براى اين پژوهشگر بزرگ (صدوپنجاه صحابى ساختگى )
((157))به ظهور رسيده است .
و از همين جاست كه دستان بازيگر و دشـمـنـى آشـكـار ديـنـى وكينه هاى به ارث رسيده و تعصبهاى اختلاف برانگيز بالعيان آشكار مى شود .
بنابراين درتفسير مسلمانان از بزرگترين مقدساتشان و در اخبار و تاريخشان , اسرائيليات و خرافات و تجاوزات ظالمانه به چشم مى خورد.
از همين جا لب كلام ابن عباس در حالى كه بشير عدوى با او سخن مى گويد و او به سخنان بشير گـوش نـمـى دهـد بـراى مـا آشـكار مى شود .
بشير از او مى پرسد كه چرا به اوگوش نمى دهد و ابـن عـبـاس در پـاسـخ مى گويد: (هر گاه مى شنيديم مردى مى گفت :رسول اللّه فرموده است , چـشـمـانمان به سوى او پيشى مى گرفت و به او گوش فرا مى داديم ولى از وقتى كه مردم دچار آشوب و بلوا شده اند ديگر جز آنچه مى دانيم از مردم مطلبى نمى گيريم .)
((158))اين در حالى بود كه آنها با دوران پيامبر فاصله چندانى نداشتند چه رسد به زمانهاى بعدو عواملى كه بعدا ظهور كرد, عواملى كه هر روز چند برابر مى شد .
(چون فتوحات پيش آمد اقوام بسيارى از سـرزمينهاى فتح شده اعم از ايرانى , رومى , بربرى , مصرى و هورى به اسلام درآمدند كه از شماره خـارج مـى نـمـودند .
از ايشان كسانى بودند كه ايمانشان ازحنجره هاشان تجاوز نمى كرد و در اين هنگام جعل به طرز عجيبى به چشم مى خورد و ازشمار بيرون بود .
ابن عدى مى گويد هنگامى كه عـبدالكريم بن ابى العوجاء جاعل گرفته شد تا گردنش زده شود گفت : من براى شما چهار هزار حديث جعل كرده ام و در آن حلال را حرام و حرام را حلال نموده ام
((159)).
ايـن عـبدالكريم دايى معن بن زائده بود كه او به داشتن آيين مانويه متهم بود و احاديث بسيارى با اسـانـيـد جـعل كرده است تا آن جا كه اگر كسى به جرح و تعديل آگاهى نداشته باشد فريب اين احاديث را مى خورد .
احاديثى كه او جعل كرده همگى در تشبيه و تعطيل است كه موجب گمراهى است و در برخى از آنها احكام شريعت تغيير داده شده است
((160)).
دلـيـل مـا در مـيزان جعل همين بس كه احاديث تفسيرى كه از احمدبن حنبل آورده شده بنابه اظـهـار خـود او از هزاران حديثى كه گردآورى شده حتى يك حديث نزد او صحيح نيست .
كتاب بـخـارى شامل تقريبا هفت هزار حديث است كه از اين تعداد حدود سه هزار حديث تكرارى دارد و گفته اند وى اين احاديث را برگزيده و صحيح دانسته و اين تعداد از مجموع ششصدهزار حديثى بوده كه در روزگار او رواج داشته است .
روى جلدبخراى نوشته شده است : من كتاب صحيح را از ميان حدود ششصدهزار حديث در طول شانزده سال جمع آورى كرده ام .
شمار احاديث صحيح او با حذف احاديث مكرر كه درحدود چهارهزار تاست هفت هزار و دويست و هفتاد و پنج حديث است .
(سفيان مى گويد: شنيدم كه جابر در حدود سى هزار حديث نقل مى كند و من روانمى دانم چيزى از آنها نقل كنم اگر چه براى من منافعى در برداشته باشد.
((161))در ساير مذاهب نيز مساله به همين منوال است .
احمد امين مى گويد: (تـقريبا هر فرع فقهى مورد اختلافى را كه ببينيد حديثى اين را تاييد مى كند و حديثى آن راحتى مـذهـب ابوحنيفه كه علما مى گويند كه جز احاديث اندكى نزد او صحيح نبوده است .
ابن خلدون مى گويد: تعداد آن احاديث هفده تاست .
كتابهاى ابوحنيفه آكنده از احاديثى است كه گاهى تنها نـصـوصى است كه به متون فقهى شباهت بيشترى دارد .
اگر بخواهيم نمونه هايى براى اين گونه جعل ذكر كنيم سخن به درازا مى كشد.)
((162))در پايان اميدوارم به گروههايى از دروغ پردازان كه در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى آمده توجه كنيد: (گـروهى از آنها عمدا دروغ مى گويند تا كالاى دنيا را به سوى خود بكشند, كالايى كه توشه آنها به آتش جهنم خواهد بود .
گروه ديگر قومى دشمن پيشه هستند كه نمى توانندبه ما خدشه اى وارد كنند .
اين عده بخشى از علوم صحيح ما را فرامى گيرند و به وسيله آن به شيعيان ما روى مى آورند و نـزد دشـمـنـان مـا از ارزش ما مى كاهند و سپس آن را چندبرابر مى كنند و باز چندين برابر آن دروغهايى بر ما مى بندند كه ما از آن بركناريم ولى شيعيان تسليم طلب ما آنها را به اعتبار آن كه از علوم ماست مى پذيرند و از همين روگمراه مى شوند و گمراه مى كنند.
ايـن عـده بـر شـيـعـيـان ضعيف ما در لشگر يزيد كه عليه حسين بن على مى جنگيدند زيان وارد مـى كنند
((163))) و بدين ترتيب آن را با دروغ , چندين چند برابر مى كنند .
اينان درشيعيان ما در لـشـگر يزيد كه عليه حسين بن على (ع ) مى جنگيدند زيان وارد مى كنند, آياديده اى كه ...؟
از امام صـادق (ع ) روايـت شـده است كه فرمود: (مردم بر دروغ بستن به ماحريصند گويى كه اين كار را خدا به آنها واجب كرده و چيزى جز آن از ايشان نمى خواهد.)
((164))ايـن نـهايت چيزى است كه مى توان در پرداختن به دروغ گفت , زيرا مردم بدان حريصند تاآن جا كـه گـويى واجبى است از سوى خداوند تبارك و تعالى و خداوند جز آن چيزى ازآنها نمى خواهد, بـنابراين اهتمام خود را تنها در آن به كار مى برند و اين نهايت درجه تصور انسانى در پرداختن آنها بـه دروغ و جـعـل و تـزوير و تقلب است .
گمان نمى كنم خواننده عزيزى كه بحث را تا اين لحظه دنبال كرده كوچكترين شك و شبهه اى براى اوباقى مانده باشد كه به بازى گرفتن مقدرات امت بـه نهايت درجه خود رسيده بود و درهمين جا خواننده حق دارد از عوامل اين نتايج كه در اختيار او نـهاده شده استنتاج كند.تصور كنيد حكومت معاويه و آل اميه را كه بيش از هشتاد سال بر امت سـيـطـره داشـت و تـاآن جـا كه مى توانست اعمال فشار مى كرد و بدين وسيله زبانهاى جسور را مـى بـسـت وبـدون هـيـچ قـيد و بندى آنچه در توان داشت به كار مى گرفت و نيروهاى فعال را گردمى آورد تا هم حكومت بقا يابد و هم تمايلات و نيازهاى دارودسته هيات حاكمه برآورده شود.
چـه چـيـز در انـتظار كسانى بود كه در اين راه تلاش مى كردند و قصدشان تحريف حقايق و جعل حـديـث بود؟
دينار ارزشمند, جاه و مقام فراوان , زندگى مرفه ومناصب فريبنده در انتظار كسى بـود كـه فضيلتى از فضائل حضرت على (ع ) را ذكر كند وآن را نه تنها به عثمان كه به ديگران نيز منسوب كند تا آن جا كه اين فضائل تباه شود و دراين هنگام ديگر حضرت نه برتريى خواهد داشت و نـه فـضـيلتى , ما سخن ابن عرفه رايادآور شديم كه مى گفت : (بيشترين احاديث جعلى در حق صـحـابـه در زمان بنى اميه جعل شد تا بدين وسيله به آنها نزديك شوند, زيرا گمان مى كردند كه بنى اميه خواهان خوارى بنى هاشم هستند.)
((165))احـمـد امـيـن رويارويى با شيعه را از سوى بكريه با طعنهاى بسيار در حق على و دو پسرش بيان مـى كند .
اين عده گاهى او را به ضعف عقل و گاه ديگر به ضعف سياست و ديگر باربه حب دنيا و حرص بر آن نسبت مى دادند.
((166))خـداونـدا تـو خـود مى دانى كه اين بهتانى عظيم و جسارت بزرگى است به ساحت خدا,رسول و مبحوب رسول با شيوه اى بدور از حيا و شرم , و اين براى كسى كه اوضاع را بااستوارى بررسى كند و بـا دقـت بـدان بنگرد مبهم نيست .
اين در دوران نخست اسلام بود وچه رسد به دورانهاى بعد و فـتـنـه هاى پس از آن و تاريكيهايى كه در پى هم مى آمدند يااول آن در پى پايان آن بود, پايانى كه نـهـايـت ندارد .
آيا باز هم انتظار داريد فضائل حضرت على (ع ) كه به ظاهر فاقد قدرت بود به شما برسد, آن كسى كه سلطه هاى گونه گون ومتعددى پى درپى مى كوشيدند كه اگر بتوانند نام او را محو كنند و آوازه اش را كه از آغاز تاپايان با اسلام و پيامبر اسلام عجين شده بود از ميان ببرند.
بـه رغـم تـلاشـهاى از پيش طراحى شده كه با همه امكانات متعارف تبليغاتى حمايت مى شد يك انـسـان ديـده ور مـى تواند آن را تلاشهايى مذبوحانه ببيند كه با شكست روبروشده است و در اين هـنـگـام نور براى بيننده همچون حجتى قائم و بيانى روشن ظهورمى كند كه چنين ندا مى دهد: (عـلـى (ع ) با حق است و حق با على (ع ) و هر كجا كه اوباشد, حق هم در كنار اوست .) گفته شده است : (چه بگويم درباره مردى كه دشمنانش ازروى حسادت فضائل او را پوشاندند و دوستانش از ترس خود بر فضائل او سرپوش گذاشتند و با وجود اين دو گروه فضائل او شرق و غرب را پر كرد.) جـاحـظ در الـبـيان والتبيين مى گويد: (پسر عبداللّه بن عروة بن زبير از ارزش على ـ رحمه اللّه ـ مـى كـاسـت .
پـدرش بـه او گفت : به خدا سوگوند هر چه مردم ساختند دين آن را منهدم كرد و دين چيزى را نساخت مگر آن كه دنيا ـ اگر توانست ـ آن را از ميان برد .
آيا على (ع ) را نمى بينى كه چـگـونـه بنى مروان عيب و سرزنش او را اظهار مى دارند؟
(به خدا سوگند گويى كه ناصيه او را مـى گيرند و به آسمان مى برند.) آيا نمى بينى كه چگونه براى مردگانشان سوگوارى مى كنند از آنها ستايش به عمل مى آورند), (به خدا گويى پرده از روى مرداربرمى دارند...)
((167))حـال بـه طـور گسترده به اين موضوع مى پردازيم تا بدانيم خلافت چه كسى منصوص است , زيرا دانـسـتـيم كه ممكن نيست پيامبر اكرم (ص ) از اين موضوع براى امت مرحومه خود چشم بپوشد: لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ماعنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم
((168)).
اين احـتـمـال اولـى بـود كه درباره آن بحث كرديم و احتمال دوم تمام نمى شود مگر اين كه قاعده يا نظامى وجود داشته باشد كه به موجب آن خليفه معين گردد .
ناگزير بايد جانشينى براى حضرت مـعين شود كه دين او را حفظ كند وسرپرستى امتش را به عهده گيرد .
بزودى با بيشترين دلايل درخـواهـيم يافت كه اين فردهمان على بن ابى طالب (ع ) است كه پيامبر اكرم او را به عنوان مهتر امـت و حـافـظ شريعت برگزيده است , و كسى را كه پيامبر به عنوان امام پس از خود تعيين كرده عـلـى بـن ابـى طـالـب (ع ) سـرور يـكـتـاپرستان و نشانه راه يافتگان و پيشواى پرهيزكاران است .
تـحـقـيـقـارسـول اكـرم (ص ) در ايـن مـورد مـسيرهايى را پيموده كه در آن عذر هر بهانه جويى مـردوداسـت و كـيـنـه تـوزى هر معاندى به خود او بازمى گردد و بايد همه عواملى كه قبلا ذكر شـددرباره ايشان درنظر گرفته شود, زيرا او پيامبرى است كه بدو وحى مى رسد و براى امت خود خير مى خواهد و بر كسانى كه از راهش منحرف شده اند اقامه حجت مى كند .
فرض كنيم اين مساله وجـود نـمى داشت و پيامبر همچنان اداره امور مسلمانان را عهده دار بود واو هم اكنون مى خواهد اين امور را به كسى پس از خود بسپرد و فرض كنيم كه عواملى كه گذشت وجود نمى داشت پس چه چيزى نيرومندتر و پاينده تر از اين عوامل پر تحرك است كه در عملكرد خود اثرى بسزا و بيانى آشكار دارد .
به خود جمعيت خاطر بدهيد وسخنان عربى در اين خصوص را زير و رو كنيد و در هر آنـچه شايستگى اين مطلب رادارد نظر خود را به كار اندازيد, در اين هنگام خواهيد ديد كه پيامبر مـى فـرمايد: على (ع )رهبر مؤمنان و رئيس دين است و پس از من وصى و جانشين من و عهده دار امـورشماست .
كسى كه من سرور اويم , على (ع ) نيز سرور اوست .
او محبوبترين مردم نزدخداست .
عـلـى (ع ) بـهـتـرين قاضى در ميان امت است , من شهر دانشم و على (ع ) دروازه آن است .
هر چه مـى خـواهيد بگوييد ولى به هر حال من تاكيد مى كنم به اين كه آن حضرت اين سخنان و بيشتر از آن را گفته تا جايى كه حد و حصرى براى آن نيست ودلالت واضح بر اين موضوع دارد كه حضرت بـا تـوجـه و بـينش اين طرح را در عواملى كه خواهد آمد افكنده است .
حضرت آن قدر نص صريح فرموده است كه آن را براى اين مقصود كاملا كافى مى بينيد و اين كه حضرت تمام توان خود را در ايـن راه بـه كـار گـرفـتـه خود روشنترين نص بر خلافت على (ع ) است , اگر چه گرانبهاترين و ارزشمندترين كالايى كه نمى شود براى فروش گذاشت در چانه زدن و كاستن قيمت , بهايى ارزان يـافته است .
براى وضوح بيشتر اين مطلب بايد گفت از آن جا كه نور خدا خاموشى نمى گيرد,هر چـنـد امـواج تـاريـكـى انبوه شود, و حجت الهى استوار و تزلزل ناپذير است , هر چندتلاشها زياد و گسترده باشند, و اين را در كتابهاى همه مسلمانان مى بينيم , نزد شيعه مساله در تواتر و قطعيت تـا بـدان حـد استوار است كه خدا را به سبب آن شكر مى كنيم ولحظه اى شك روا نمى داريم , زيرا مساله در كتابهاى شيعه آن قدر مضبوط, دقيق و متواتراست كه در اظهار حق و پرده برگرفتن از چـهـره باطل همه را به خداوند تبارك و تعالى نزديك مى كند اما در كتابهاى برادران اهل سنت ما نيز مساله به همين شكل است , اگرچه برخى كوشيده اند از برخى از اينها چشم بپوشند يا عمدا يا سهوا از آن غفلت ورزندولى به هر حال شما مى توانيد اهتمام و تاكيد پيامبر اكرم را در اين موضوع يـعـنـى موضوع وصايت و ولايت نتيجه گيرى كنيد و ناگزير بايد ايمان بياوريد كه وصيت پس از حـضـرت در نـفـس مـقـدس حضرت و نيز در افعال و اقوال شريفش جايگاهى والا داشته تا آن جا كـه امكان ندارد بتوان آنها را برشمرد .
پس از اين آيا عجيب نيست كه با وجود اين همه تاكيدبغايت مـهم باز هم در جانشينى على (ع ) شك كنيم .
جانشينى و خلافت عمر از سوى سلف او ابوبكر بود: (مـن عمربن خطاب را براى شما برگزيدم .
اگر عدالت و تقوا پيشه كرد كه اين گمان و اميد من بـه اوسـت و اگـر شـريعت الهى را تغيير داد پس من خير راخواسته بودم و غيب را جز خدا كسى نـمـى دانـد.)
((169))مردم سخن او را شنيدند و فرمان بردند و هيچ كس شكى به خود راه نداد و هـيـچ كس به عدم وضوح نص يا ولايتعهدى اعتراضى نكرد و شنوندگان احتمالهاى گوناگونى ندادند يا آراى مختلفى نيافتند.
اگـر ما به چنين نصى اكتفا كنيم بايد با بركت الهى راهى شويم و بايد پيشواى ما خرسندى خداى تبارك و تعالى باشد نه خواسته هاى نفسانى ما كه چه بسيار به بدى فرمان مى دهند و به آنچه انس گرفته و بدان علاقه مند هستند تمايل مى يابند .
حال به نخستين تصميمى گوش فرا مى دهيم كه پيامبر صادق و امين آن را القاء فرمود, پيامبرى كه از روى هوى و هوس سخن نمى گويد و سخنش از روى وحى است .
حـضـرت در نخستين مجلسى كه به امر خدا و در اجراى اراده الهى اين تصميم موسوم به (هشدار در يوم الدار) منعقد كرد همان روزى كه حضرت در اطاعت از فرمان الهى خويشان نزديك خود را گـرد آورد: وانـذر عشيرتك الاقربين
((170)), پس به آنها وليمه دادو آنها را به سوى خدا خواند و سپس سخن به جا مانده خود را در اثبات وزارت , وصايت و خلافت على (ع ) فرمود.
در نصوص ثابت پيامبر اكرم كه سندى عالى و مضمونى واضح دارد اين نكته را آشكاراخواهيم ديد و حال با عنايت خدا به پيش مى رويم .
بخش دوم : پيامبر (ص ) و مساله امامت
ان هذا اخي ووصى وخليفتى فيكم فاسمعوا له واطيعوا
((171))هـشـدار (يوم الدار) در كتابهاى مسلمانان به گونه هاى مختلفى نقل شده است و ما آنچه راكامل ابن اثير آورده نقل مى كنيم .
وى پس از آن كه دوبار دعوت حضرت را از آنها و نيزآنچه را حضرتش در اين دو دعوت براى آنها فراهم آورده مى آورد, آنچه را حضرت دربار دوم فرموده ذكر مى كند: (اى فرزندان عبدالمطلب ! به خدا سوگند من در ميان عرب جوانى را نمى شناسم كه براى قومش بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد .
من خير دنيا و آخرت را براى شما به ارمغان آورده ام و خداوند به من دستور داده است كه شما را به سوى او بخوانم و هر يك از شماكه مرا در اين امر يارى رساند بـرادر, وصى و جانشين من در ميان شما خواهد بود) .
همه قوم از اين كار سرباز زدند تا آن كه على (ع ) فـرمـود: هـمانا من جوانترين و كم سن وسال ترين و آگاهترين و استوارترين شما هستم .
اى پـيـامـبـر خـدا! من وزير تو خواهم بود.)پس پيامبر دست اور ا گرفت و گفت : (او برادر, وصى و جـانـشـيـن من در ميان شماست ,پس سخن او را بشنويد و فرمانش بريد.) راوى مى گويد) مردم برخاستند در حالى كه مى خنديدند و به ابوطالب مى گفتند: (خداوند به تو دستور داده كه سخن پسرت رابشنوى و فرمانش برى .)
((172))اين خبر از نظر نص و منابعى كه آن را با تفاوت نسبى در بعضى حروف يا كلمات نقل كرده اند و در جـذابـيـت و تـابـنـاكـى آن تـاثيرى ندارد موجب مى شود كه شخص محقق به صدور آن از پيامبر اكرم (ص ) يقين يابد.
در بـرخـى از روايـات , ايـن دعـوت و ايـن حديث از پيامبر تكرار شده است , اگر چه شيوه هاى آن مـختلف است ولى مضمونى نزديك به هم دارند .
شما مى توانيد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 3/212 مـراجعه كنيد .
در آن جا منابع و مباحث مهمى آمده كه ابن ابى الحديد آنها را نقل مى كند و در آن به تحقيق مى پردازد بويژه در موضوع (وزارت .)از پيامبر اكرم (ص ) نقل شده است كه خطاب به حضرت على (ع ) فرموده : (اگر نه اين بودكه من خاتم انبيا هستم هر آينه تو شريك من در نبوت بـودى و حـال كـه پيامبر نيستى وصى نبى و وارث او و بلكه سرور اوصيا و امام متقيانى ) و روايات ديـگرى كه در كتاب وسنت مورد استدلال قرار گرفته است .
شما مى توانيد به اين كتاب و نيز به اثبات وصيت ازمسعودى ص 92 و نيز مراجعات سيد شرف الدين مراجعه كنيد .
سيد شرف الدين در آن ,مـجموعه بزرگى از منابع مهم در حفظ اخبار نبوى همچون تاليفات ابن اسحاق و ابن جرير و ابـن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن ميثم و بيهقى در سنن و دلائل او و ثعلبى و طبرى در تفسيرشان از سـوره شـعـراء و نـيز در تاريخ طبرى و ابن اثير و ابوالفدا و ابوجعفراسكافى و حلبى و طحاوى و ضـيـاء مـقـدسـى و سـعـدبن مصور و ابن حنبل و ديگران ذكركرده است .
شما مى توانيد به صص 146ـ145 مـراجـعـات رجـوع كـنـيـد و اگـر نبود تمايل به اختصار و ترس از ايجاد زحمت براى خـوانندگان عزيز منابعى را در اين جا مى آورديم كه ترديدى نمى كرديم اين روايت از رسول اكرم صادر شده است .
همين شما را بس است كه بدانيد احمدبن حنبل در حديث على (ع ) در ص 111 و ص 159 مـسـنـد و در ص 331آن و نـسـائى در خـصائص خود از ابن عباس و حاكم در ص 123 از صحيح مستدرك خود,ج3 و ذهبى در تلخيص خود با اعتراف به صحت آن در ج6 كنزالعمال آن را نـقـل كـرده اسـت .
در كـنـزالعمال به تفصيل سخن گفته شده است و مى توانيد در آن به حديث شماره6008 در ص 392 و حديث شماره 6045 در ص 396و397 و 401 و 408 مراجعه كنيد .
در هر يـك از ايـنـهـا اين روايت به چند شيوه و در منابع مختلف نقل شده است و نيزدر منتخب كنز در حـاشـيـه مسند احمد, ص 41و43 ج5 و ابن اثير در ج2 كامل خود درص 22 و ابوالفدا در ج1 تاريخ خـود, ص 161 آن را مسلم مى گيرند و اسكافى معتزلى دركتاب خود تحت عنوان نقض العثمانية بـه صـحـت آن تصريح مى كند .
اين كتاب از جمله كتابهايى است كه مانندى ندارد, بنابراين بر هر كـسـى كـه در پـى يافتن حقايق است سزاواراست كه به اين كتاب مراجعه كند .
اين حديث در ص 257 و پس از آن تا ص 281, ج3 ازشرح نهج البلاغه و در كتاب سيره حلبى , 1/381 آمده است .
نظرات شما عزیزان: